جذاب ترین کلمه:آشنایی
متین ترین کلمه:دوستی
آرام بخش ترین کلمه:محبت
پاک ترین کلمه:وجدان
تلخ ترین کلمه:تنهایی
زشت ترین کلمه:خیانت
سخت ترین کلمه:جدایی
و زیبا ترین کلمه:تو...
تنهایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی...
برچسب : نویسنده : حسام شعبانی hasam بازدید : 118
واژه ای است بی انتها
شروع و پایان ندارد
هربار که برای توصیف و تعریفش کوشیدم
خود را ناتوان یافتم
تنها میدانم
عشق
تکثیر می شود
و ممکن است
در کنار کلمات دیگر توصیف شود ...
تنهایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی...
برچسب : نویسنده : حسام شعبانی hasam بازدید : 108
تنهایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی...
برچسب : نویسنده : حسام شعبانی hasam بازدید : 99
تنهایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی...
برچسب : نویسنده : حسام شعبانی hasam بازدید : 106
خدایا عجب زمونه ایه گرگ شده ان بره ای که نوازشش میکردم
تنهایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی...برچسب : نویسنده : حسام شعبانی hasam بازدید : 127
از درد بی کسی دارم یواش یواش زار میزنم
از تو تموم قصه ها اسمتو فریاد میزنم
میخوام بگم دوست دارم عاشقتم تا آخرش
رسمش نبود که بی وفا منو کشتی از اولش
هیچی نخواستم غیر تو و دوست داشتنت همینو و بس
تنهایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی...
برچسب : نویسنده : حسام شعبانی hasam بازدید : 175
یادش بخیر یه روز تو رو دوست داشتم دل تو یه جای دیگه بود
هر کاری کردم که با تو باشم اما عشق من یه طرفه بود
اینقدر میخواستمت خدامیدونه که باور نکردی هنوز
باور کن ای دل ساده که رفته به پاش نشین و نسوز
چشمای من خیره به در میمونه تا برگردی
برچسب : نویسنده : حسام شعبانی hasam بازدید : 120
محاله گریه کردنام یه روزی از یادم بره
دوباره یادم اومدی دوباره عکس و خاطره
بازم هوای ساعتو دقیقه های بودنت
محاله از یادم بره یه لحظه عطر پیرهنت
میخواستم عاشقم بشی اما دلت یه جای دیگه بود
تنهایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی...برچسب : نویسنده : حسام شعبانی hasam بازدید : 98
دارم یاد تو میوفتم و چشمام بارونی میشه
منو چند وقته یادت نیست ولم کردی که باز چیشه
تو که گفتی من واسه این دنیا زیادی ام
میترسم جایی که دیدیم تو نشناسی که من کیم
دارم میسوزم این روزا چقدر تنهایی سخته
میترسم از غرور تو دلیل شوم این وقته
شبا دلتنگ عشق تو روزامم مثل شبهامه
تنهایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی...برچسب : نویسنده : حسام شعبانی hasam بازدید : 113
ساعت ۳ شب بود که صدای تلفن پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر با عصبانیت
گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟
مادر گفت: ۲۵ سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت
مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد..
صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت ولی
مادر دیگر در این دنیا نبود..
تنهایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــی...
برچسب : نویسنده : حسام شعبانی hasam بازدید : 91